- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است هوای شام چرا اینـقـدر نفس گـیراست لباس عـید به تن کـردهانـد مـردم شـام فضای شهر چراغان و غرق تزویر است نــوای هــلــهـلــۀ مـردمـان هـمـانـنــدِ صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است ز دست و پایِ گلی روی ناقه خون ریزد حدیث غُربت او نالههای زنجیر است چه غافـلند که بر اشک و آه ما خـندند که در کمان دل خستگان همین تیر است قـسـم بـه آیـۀ نـاب" لـیِـذهِـبَ عَـنـکُـم" به روی نیزه سری از تبار تطهیر است پـی هـدایـت مــردم ز روی نــی آیــد نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا هـنوز دشمن بیدادگـر زمین گیر است مـس وجـود «وفایی» اگر که آوردی غـبـار درگه این آستـانه اکـسیـر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دل میبـرد ز من نـظـر آسمـانیات قـربـان این هـمـه اثـر آسـمـانـیات خورشید من به نیزه تو تنها نماندهای دارد هـوای تـو قـمــر آسـمـانـیات بـا دیـدن مـلائـکـه بُـهـتـم نـمـیزنـد سجـده کـنند اگر به سـر آسـمانیات گفتی خدا اسیری مان را نوشته است جـانـم فـدای این خـبـر آسـمـانـیات هل من معین تو جگرم را کباب کرد میسوزد عرش از شرر آسمانیات هر روز دخترت ز سرت میکند سوال پـایـان نـدارد این سفـر آسـمانیات؟ مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟ زخـمی شده دو چـشم تر آسمانیات آقا رباب سیـنهاش از شیـر پُـر شده حـالا کجاست گـل پـسر آسـمانیات
: امتیاز
|
اهل بیت علیهم السلام در مجلس یزید
چشمها بود و سرِ زادۀ زهرا در طشت زخمها بود و دل زینب کبری در طشت خیزران بود و لب قاری قرآن، یعنی: خونِ لعلِ لب و دندان ثـنایا در طشت اُسرا در غل و زنجیر، معذب، مضطر و سر نیزه نشین بود مجزّا در طشت آنکـه ابـرار به دورِ سرِ او میگـشتـند ریخت دورِ سرِ او خصم چه چیزا در طشت سنگِ دروازه مبدل شده بر تـیرِ نگـاه تهمت زشت کنیزی است معما در طشت صوت قرآن برادر دل خواهر را برد کرد سوزش همه را غرق تماشا در طشت وه چه تکبیر نمازی به لبش داشت حسین تا به امروز که دیده است مصلی در طشت بین اطفال، سه ساله، به سرِ پنجه خود خیره مانده ست به رخسارۀ بابا در طشت آن مسیحی چو یقین کرد، مسلمانی نیست مدح میکرد سرِ خون خدا را در طشت این سر فخر بشر، زینت دوش نبی است سر پاک پسر فـاطمه حـاشا در طشت گـاه بر نـوک سنان و گهی ساکن دیر گاه جای سر این سرور و مولا در طشت یک طرف پرده نشین اهل و عیال سِتمند یک طرف آل علی مضطرب، اما درطشت جگـر پـاره، دل خـسـتـه، سـر بـبـریـده همه اینهـاست مهـیایِ مهـیا در طشت
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
خـدا بـخـیـر کـنـد بــاز ازدحــام شــده زمان روضۀ جانـسوز شهـر شام شده تـمام شـهـر برای نـظاره جـمع شـدنـد عـذاب حضرت زینب نگـاه عـام شده یـهـودیـان بـه تـلافـی خـیـبـر آمـدهانـد زمـان سـنـگ زدن وقـت انـتـقـام شده تمام صورت آقا بروی نی خون است سرش شکسته ز بس هتک احترام شده خـدا کـند که نباشد درست این روضه که آل فـاطـمه وارد به بـزم شـام شـده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من با چه دلی میزنی بر لب من خیزران کـز هـمه دل میبـرد نغـمـۀ قـرآن من گر چه تحمل کنم ضربۀ چـوب تو را تـاب مـرا میبـرد گـریـۀ طـفـلان من تا که نگـاه افـکـنم بر رخ اطفـال خود دور زنـد دم بـه دم، دیـدۀ گـریـان من تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف زینـب من میشود دست به دامان من نالۀ من بر ملاست، مقتل من کربلاست شــام بــلا آمــده شــام غــریـبــان مـن با چه گـنه میکـنی لعـل لـبم را کبود؟ بر سر و صورت بس است زخم فراوان من سـرم به شـام بـلا، زیـنـت طشت طلا زیـر سـم اسـب هـا پـیکـر عـریـان من طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من سـوز دل اهل دل در نفـس میـثم است در شرر شعر اوست ناله و افغان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس یزید
این چوب خیزران چه بهائی است دست تو این است انتقام تو و ناز شصت تو؟ ای نا نجیب قافـله را بستهای طناب این خـوی ظالمانه دلیل شکـست تو پاییـن تخت رأس بریده میان طشت بالای تخـت قـهـقـهـۀ حال مست تو آل عـلـی کـجـا و تـمـاشـای اَجـنَـبی هرگـز نـمیشود حَـرمُ الله پَـستِ تو مـا زادۀ پـیـمـبـرِ مـعـراج رفـتـهایـم امّا حرامزاده! به دوزخ نـشـست تو از گفتنِ کنیز چه میجوید این خبیث این میهـمان لعـنـتیِ مـی پـرست تو زن های اهل بیت کجا مجلس شراب ای نانجیب زاده همه بود و هست تو بـی پـرده آوری حـرمِ اهـل بیت را جائیکه هست پرده نشین، زیر دست تو قرآن بخوان حسین که دفع بلا کنی ما را رها ز این همه جور و جفا کنی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود ای زنان شهرِ شام این رسم مهمانی نبود جشن و شادی پیش جمعی داغدار و دل غمین این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود پایکـوبی در کـنار رأس فـرزند رسولi با نـوای سـاز، آیـیـن مـسـلـمـانـی نـبـود ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما ناسزا گـفـتن سزای صوت قـرآنـی نبود مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گـل دستۀ گـل غیر آن سرهای نـورانی نبود ای زنان شـام، آتش بر سـر ما ریخـتـید در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود ای زنان شام، گـیـرم خـارجی بودیم ما خـارجی هم گـوشۀ ویرانه زنـدانی نبود طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد هیچکـس آگـاه از آن سـرّ پنهـانی نـبـود ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسولi کار میثم غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
روی سجـادۀ بی بی دو سـه پَـر آورده تا نـسیـم از پَـر و بال تو خـبـر آورده آسمان چشم به چشمان زمین دوخته است این چه رازی است که از سینه به در آورده صدف خاک به افلاک نشان داد شبی جامه را چـاک زده دُر و گهـر آورده رود خاموش نمیماند از این پس هرگز بـر لـبـش آه شب و ذکـر سحـر آورده باز هم معرکه اکبر به خودش میبیـند مـادری داغ دل و خـون جگـر آورده از دعای سحر اوست که بعد از سی سال آسـمـان را بـه سـر دسـت پـدر آورده چه مبارک سفری بود که طـوفان بلا از دل حـادثــه مــردان خـطــر آورده
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
از تو یک تکه پلاک و استخوان آورده است باد تابوتی پُر از رنگین کمان آورده است چشم هایت کو؟ دل تو که برایم میتـپـید آن دو تا دستی که هر شب خانه نان آورده است مادرم هر صبح بعد از تو سر سفره، گلی جای خالی همان یک استکان آورده است خواب میبینم که میگویی خدا ما را فقط توی این دنـیا برای امتحـان آورده است خوش به حال دست هایی که برای بال تو لحظۀ سـرخ شهادت آسـمان آورده است نیستی و بی تو من امروز میدانم که جنگ چون تویی تعداد مرد قهرمان آورده است
: امتیاز
|
درد دل و مناجات با شهدا
و آتش چنان سوخت بال و پرت را کـه حـتـی نـدیـدیـم خـاکـستـرت را بـه دنـبـال دفــتــرچـۀ خـاطــراتـت دلم گـشت هر گـوشـۀ سنـگـرت را و پـیدا نکـردم در آن کـنج غـربـت به جـز آخـرین صفحۀ دفـتـرت را هـمان دستـمالی که پـیـچـیـده بودی در آن مُهر و تسبیح و انگشترت را همان دستمالی که یک روز بـستی به آن زخـم بـازوی همسنگـرت را همان دستمالی که پـولک نشان شد و پـوشـیـد اســرار چـشـم تـرت را سـحـرگـاه رفـتـن زدی با لـطـافـت به پـیــشـانـیام بــوسـۀ آخــرت را و بـا غـربـتـی کهـنـه تـنهـا نـهـادی مــرا، آخـریـن پــارۀ پـیـکــرت را و تا حـال میسـوزم از یـاد روزی که تـشیـیـع کـردم تـن بیسـرت را کجا میروی؟ ای مسافـر! درنـگی بـبـر بـا خـودت پــارۀ دیـگـرت را
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
دوش یـاران خبر سوخـتـنـش آوردند صبح خاکـستـر خـونین تنـش آوردند یا رب این کشتۀ عریان کدامین عرصه است؟ کـه ز بــازار تـجـرّد کـفـنـش آوردند این گلی بود که از خلوت خوش بوی بهار بهر پرپر شدن انـدر چـمنـش آوردند لحظۀ سرخ اجابت ز شفـاخانۀ وصل مـرهــم تــازۀ داغ کـهــنـش آوردنــد آن که چون سرو سهی بدرقه شد با گل اشک اینک از معرکه چون نسترنش آوردند کلبۀ عاطفه سرشار شد از بوی عروج وقتی از مصر بلا پـیرهـنـش آوردند به سرا پـردۀ نـورانـی قـربش بـردنـد آن که چون شمع در این انجمنش آوردند
: امتیاز
|
درد دل جا ماندگان با شهدا
این روزها بـوی قـفـس دارد زمانه اندوه و غربت میوزد از هر کرانه این روزها دلـتنگ دلتـنگم شهـیدان کی میرود از خاطر من یاد یاران بعد از شما بال و پرم از دست رفته تا آسمـانها، معـبـرم از دست رفـتـه بعد از شما هر لحظه بوی غم گرفته در این غروب بی کسی قلبم گرفته رفتید و ما ماندیم و دلتنگی و هجران دنیای جور و بیوفائی، رنج دوران رفـتید و ما ماندیم و سیل امتحان ها در این غبار آلودی شک و گمان ها دنیا محل امتحان هایی خـطیر است یک سو سقیفه آن سوی دیگر غدیر است انگـار میدان بلا بر پاست هر روز هنگامۀ کرب و بلا برپاست هر روز باید مسیر حق و باطل را جـدا کرد بـایـد به آقـای شـهـیـدان اقـتـدا کرد آه ای شهیدان جنگ تردید و یقین است بعد از شما بار گرانی بر زمین است هـیهـات اگر یـاران، ولی تنها بماند کـوفه شود ایران، عـلی تنهـا بمـانـد مقداد و سلمان ها چه شد، کو آن همه یار تنهاست مولا! أین عمار؟! أین عمار؟! کو باکری و کاوه، کو چمران و همت کو آن همه شور و شکوه و عزم و غیرت مهدی زین الدین و خـرازی ما کو؟ آویـنـی و صـیـاد شیـرازی مـا کـو؟ «هیهات منا الذله» آوای لب ماست در راه عزت، سر سپردن مذهب ماست باید دوباره این زمین را کربلا کرد بایـد به آقـای شـهـیـدان اقـتـدا کـرد بـایـد بـرای عـزّت اسـلام جـان داد در راه احیای شرف باید جوان داد امشب نوای نالههایم خیزرانی است امشب دلم آشـفـتۀ داغ جـوانی است امشب برایم روضۀ پـرپـر بخـوانید از قـد و بالای عـلی اکـبـر بخـوانید خم کرد داغش قامت هفت آسمان را میبرد از قلب حرم صبر و توان را در موج خیز تیر و نیزه ماه میرفت سوی منای خون ذبـیح الله میرفت آن کـیـنههای حیـدری تا پا گرفـتـند در معرکه یکباره دورش را گرفتند شمشـیـرها گـرم طـواف پـیـکـر او سر نیزههای تـشنه کام و حنجـر او ماه حرم، روی به خون خفته! خدایا در دست قـاتـل زلف آشـفـته! خدایا در خون تپیده سورۀ یاسین و طاها قــرآن بــابـا آیــه آیــه، اربــاً اربــا فـریاد غربت در تـمام دشت پـیچـید آه ای جـوانـان بـنـی هــاشـم بـیـایـد
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
دید در معرض تهـدید دل و دینـش را رفت با مرگ خود احیا کند آییـنش را رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه، قمقمهاش... کوله و پوتیـنش را رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد مشت خـاکستری از حادثۀ میـنـش را استخوان های نحیفی که گواهی میداد سن و سال کم از بیست به پاییـنش را ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید زیر تابـوت سبک یا غم سنگینش را؟ بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمهای کـنـد آرام دل مادر غـمـگـیـنـش را... باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود تلخی غربت اگر چهـرۀ شیـرینـش را شب آخر پس از اتمام مناجات انگـار گفته بود از همه مشتاق تر آمیـنش را ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز! قصۀ یوسف و پیـراهن خـونیـنـش را کفن پاک تو سجاده، پـلاکت تسبیح... ابتدا بوسه صواب است کدامینش را؟
: امتیاز
|
زبانحال شهدا با مردم
آخـر چقـدر خاک مرا زیر و رو کنند روی نسیم رد مرا جـست و جـو کـنند تبدیل شد به خاک و گل و برگ جسم من دل تنگ من شدند، بگـو لاله بـو کنند اعضای من شده ست پراکنده در جهان یک نقطه نیستم که مرا جست و جو کنند مادر، پدر... چطور پس از این، خدای من! با جای خـالی پـسر خـویش خو کـنـند باران رحـمتـنـد، مـیآیـم به سویـشـان تا با نگاه، عکس مرا شست و شو کنند مـا اقـتـدا بـه مـادر سـادات کــردهایـم مردان عشق، مرگ چـنین آرزو کنند بـا نـام مـا بـه نــان رسـیـدنـد عــدهای روز حـساب وای اگر رو به رو کـنند
: امتیاز
|
تقدیم به شهدای دلاور انقلاب
یعـقـوب ها پیـراهـنت را دوست دارند شاعرترین ها دیـدنت را دوست دارند ای آن که از خـون تنت یاقـوت رویید این خاک ها هُرم تنت را دوست دارند نفرین به آنهایی که یک عمر است، یکریز در خاک و خون غلتیدنت را دوست دارند نفـرین به آنها که نـمیخواهـند بـاشی آنها که فصل رفـتنت را دوست دارند یـوسف! بـرادرها پـشـیـمانـند بـرگـرد یعـقوب ها برگشتـنت را دوست دارند
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
این قـافلهای که لاله گون میآید از دشت حـماسه و جـنون میآید با این همه فـرمـانده بیسر آری از مطلع فجر و فتح خون میآید ***** یوسف رحیمی ***** این قـافـله از مـرگ ندارد پـروا دارد روی شانه پـرچم عـاشورا این قـافـله صد عـلـیِّ اکـبر دارد با پیکر غـرق خـون و ارباً اربا ***** یوسف رحیمی ***** گل اشکم شبی وا میشد ایکاش هـمه دردم مـداوا میشد ایکاش به هر کس قـسـمتی دادی خـدایا شهادت قسمت ما میشد ایکاش ***** علیرضا قزوه ***** خوشا آنان که جانـان میشناسند طریق عشق و ایـمان میشناسند بسی گـفـتیم و گـفـتند از شهیدان شهـیدان را شهیـدان میشنـاسنـد ***** علیرضا قزوه *****
: امتیاز
|
ربانحال یک فرزند شهید
عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت این لالۀ به خون نشسته دریغا كفن نداشت عمری گذشت و خنده به لب های مادرم خشكیده بود و میل به دریا شدن نداشت عـمری هـمـیـشه قـصـۀ نـقـاشـی ام شده مردی كه دست در بدن و سر به تن نداشت حـالا رسـیـد بـعـد هـزاران هـزار روز یك مشت استخوان كه نشان از بدن نداشت مادر كه گفت: شكـل تو دارد پدر، ولی وقتی كه دیـدمش پدرم شكل من نداشت فـهـمـیـدم از نـبـودن انــدوه جـمـجـمـه! بابـا هـوای سـر به بـدن داشتن نـداشت با این چـنین رسیدن و آن هم بدون سر حرفی برای مادرم از خویـشتن نداشت آن شب چقدر مادرم از غصه گریه كرد بیچاره او كه چاره به جز سوختن نداشت
: امتیاز
|
تقدیم به شهدای دلاور انقلاب
دل دادگان چون ساغر از دلبر گرفتند از غـیر دلبـر دامن دل بـر گرفـتـند دادند جـان تا در بر جـانـانه رفـتـند دادنـد دل تـا در بـر دلـبـر گـرفـتـند پیـمانـۀ تـردید بشکـستـند و این قوم از دست حق جام میِ بـاور گـرفتند بر خـواستـند از بستـر دنـیای فـانی زان پس عروس عشق را در برگرفتند سر مست از عشق خدا از سر گذشتند سرمشق از آن کُشتۀ بی سر گرفتند بستند چشم از چشم و دست از دست شستند این شیـوه از عباس نام آور گرفـتند ناخوانده علم آموزگار عشق گـشتند نا رفته مکتب درس بی دفتر گرفتند بهر نـثار جان به قـربان گاه رفـتـند با حنجر خود بوسه از خنجر گرفتند از جان و دل یک یا علی گفتند و رفتند جـام ولا از سـاقـی کـوثـر گرفـتـند
: امتیاز
|
درد دل و مناجات با شهدا
جاده مانده ست و من و این سر باقی مانده رمقـی نیـست در این پیکـر بـاقی مانده نخل ها بیسر و شط از گل و باران خالی هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده تـویی آن آتـش سـوزنـده خـامـوش شده منم این سـردی خـاکـستـر بـاقـی مانـده گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده بـاز شـرمنـدهام از این سـر بـاقی مانده روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم من و این بـاغـچـۀ پـرپـر بـاقـی مـانـده شعر طولانی فریاد تو کـوتاه شده است در همین اسب و همین خنجر باقی مانده پیشکش باد به یکرنگیات ای مرد ترین آخـرین بـیت در این دفـتر باقـی مـانـده تا ابـد مردتـرین باش و علـمـدار بـمان بـا تــوأم ای یـل نـام آور بـاقـی مــانـده
: امتیاز
|
بازگشت پیکر پاک شهدا
از زخـم شـنـاسـنـامـه دارنـد هـنوز در مسجـد خـون اقامه دارند هـنوز آنـان هـمـه از تـبـار بــاران بـودنـد رفـتــنـد ولـی ادامــه دارنـد هـنـوز ********** سرتا سر شهر با تو عطر آگین است لبخند تمـام كـوچهها غـمگـین است امروز كه بر دوش تو را میبردیم تابوت سبك ولی غمت سنگین است ********** پـاییـز پیام كـوچ بـرگی سرخ است خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است بر لاله چـرا كـفـن بپـوشـم، وقـتـی زیبایی زندگی به مرگی سرخ است ********** با آنـكه شـكـستـهایم، بر مـیخـیـزیم عهدیست كه بستـهایم، بر میخیزیم هر بار كه نام عـشق را میخـوانند هر جا كه نـشستهایم، بر میخـیزیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام جعفر صادق علیه السلام
غـم بـپاید که دگر موکب یـار آمده است گـلعذاری که بود رشک بهار آمده است موج دریای کرم گـوهـری آورده برون کز فروغش همه دلها به قرار آمده است ز گـلـستان بـقا، یک گـل بـی خـار دگـر از ره لطف به منـزلگـه خار آمده است نور او پیش تر از خـلـقت این عالم بود عالم از یمن قدومش چو غبار آمده است لـیـک در هـفــدهــم مــاه ربــیــع الاول پرده از چهره این مه به کنار آمده است نور زهر است که پـرتو فکـنـد بار دگر شاخ طوبی است، دگر باربه بارآمده است آمـد آن شـاه کـه از قــدرت دانــایــی او لشکر کفر و جهالت به فـرار آمده است بـهـر آزادی و خـوشبـخـتـی ابـنـاء بشر شـشمین اخـتـر مسـعـود تـبار آمده است صابر و فاضل و طاهر لقب مشهورش لیک بیش ازهمه صادق به شمارآمده است جـعـفـری نام شده مذهب اثـنی عـشـری چون که اومظهری ازهفت وچهارآمده است غرق امواج گنه کی شود این کشتی دل که چنین موج شکن کوه وقار آمده است وقت آن شد که حسان عرض کنی حاجت خویش چون که سلطان کرم بهر نثار آمده است
: امتیاز
|